کد مطلب:315240 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:197

یا اباالفضل - من ذاکر اباعبدالله و شما هستم
جناب مستطاب حضرت حجت الاسلام و المسلمین عالم متقی و پرهیزكار آقای حاج سید مجید موسوی زنجانی از پدر بزرگوارشان «حاج سید حسن موسوی زواجری زنجانی» كه از علمای ربانی و مشهور بود، نقل می كند:

در مجلسی از زیارت حضرت اباالفضل علیه السلام سخن به میان می آید، آن ایام، راه عتبات عالیه مسدود بوده؛ پدرم در میان تعجب حاضرین از مشرف شدن پیاده



[ صفحه 474]



ایشان كه با پای پیاده به زیارت رفتند سخن به میان آورد و گفت:

من در ایام جوانی سال 1305 ه. ش به همراه عموزاده ام برای دیدن یكی از اقوام و صله ی رحم، به یكی از قریه های اطراف رفته بودیم. در بازگشت چون جوان بودیم و پرشور، تصمیم گرفتیم مسابقه ی اسب دوانی بگذاریم. با سرعت شروع به تاختن نمودیم.

ناگهان اسب من شیهه ای كشید و پاهایش را بلند كرد و مرا چند مرتبه عقب تر محكم به زمین انداخت. سر و صورتم شدیدا مجروح شده بود و بیهوش و بی حال افتاده بودم. بعد از چند ساعت كه به هوش آمدم، عموزاده ام را بالای سرم دیدم كه مرتب مرا صدا می زد. با كمك وی به قریه خود برگشتیم.

حال من روز به روز وخیم تر می شد. بر اثر ضربه ی وارده، دنده هایم شكسته بود و جراحات عارضه مرا بیمار و ناتوان ساخته بود، به گونه ای كه شب ها از شدت درد نمی توانستم بخوابم و خوراك من، روزانه فقط یك فنجان شیر بود. توان حركت نداشتم و مدت شش ماه همیشه در بستر بودم و خواهرم از من پرستاری می كرد.

برادرزاده ای داشتم 12 ساله كه هر روز به دیدن من می آمد، یك روز كه پیش من آمد متوجه شدم مثل هر روز نیست؛ وقتی جویا شدم.

گفت: شنیده كه بزرگترها با هم صحبت می كردند و می گفتند: افسوس! سید حسن پسر خوبی است؛ ولی او زنده نخواهد ماند.

او این را گفت و گریه كرد، وی را با تنقلات آرام كردم، ولی گفته اش مرا به فكر انداخت. مقابلم آینه ای روی دیوار بود، از برادرزاده ام خواستم آن را به من بدهد. وقتی به آن نگریستم، زردی رخم و ضعف جسمی ام نیز مرا به این نتیجه رساند كه آنچه این بچه نقل می كند، درست است.



[ صفحه 475]



این مسأله مرا بسیار ناراحت كرد. همان جا بود كه به علمدار كربلا متوسل شدم. عرض كردم: یا اباالفضل العباس! من ذاكر حضرت اباعبدالله علیه السلام و شما هستم، نذر می كنم اگر شفا پیدا كنم، پیاده به زیارت شما و آقا امام حسین علیه السلام بیایم.

همان شب خوابم برد، وقتی بیدار شدم، خواهرم را دیدم كه از بیرون می آید و مهیای نماز است. طبق شب های پیش، گمان كردم كه خواهرم برای نماز شب وضو گرفته، چون هر شب به خاطر ناراحتی و درد چندین بار از خواب بیدار می شدم و دیگر خوابم نمی برد. و هر بار از خواهرم می پرسیدم: چه قدر به صبح باقی مانده و او برای این كه من آرام بگیرم می گفت: حسن جان! دیگر چیزی نمانده است.

اما در كمال تعجب متوجه شدم كه خواهرم برای نماز صبح آماده شده؛ و من تمام شب را خوابیده بودم و از ناراحتی و درد اعضای بدنم هم خبری نبود. تا جایی كه این توان را در خود می دیدم كه بتوانم برخیزم.

آن روز به كمك خواهرم از جا برخاستم، حتی از غذایی كه او برایم مهیا نموده بود، میل كردم. كم كم با چوب دستی از منزل خارج می شدم. همان ایام بود كه چاووش ها در محله های ده ندا می زدند و برای سفر كربلا از افراد ثبت نام می نمودند.

من هم در كاروان نام نویسی كردم. زمان حركت، مادرم به علت ترس از رنجوری من و ضعفی كه به دلیل شش ماه بیماری به من عارض شده بود، از رفتن من ممانعت می كرد و می گفت: من شیرم را حلالت نخواهم كرد. نرو، راه سخت است و من می ترسم.

اما به هنگام حركت كاروان دامان داماد را گرفتم و گفتم: مادر جان! كاروان در حركت است، اما اگر تو رضایت ندهی، نخواهم رفت.



[ صفحه 476]



مادرم نگاهی به من كرد و گفت: حال كه مهیا شده ای، برو خود حضرت ابوالفضل علیه السلام نگهدارت باشد.

بالأخره من راهی شدم و علیرغم اصرار بستگانم كه اسب خود را همراه ببر تا هرگاه خسته شدی بر آن سوار شوی؛ ولی من نپذیرفتم. در راه همیشه جلو كاروان و حتی جلوتر از ساربان ها پیشاپیش همه حركت می كردم، تا به كربلا رسیدیم و من به زیارت آقایم امام حسین علیه السلام و حضرت عباس علیه السلام مشرف شدم و توفیق یافتم كه نذرم را ادا نمایم. من در حین این سفر شریف حالم كاملا خوب شد و سلامتی و قوای جسمانی ام را با عنایت و كرامت حضرتش بازیافتم.

بسم الله الرحمن الرحیم

حضور محترم سرور عزیز و بزرگوارم حضرت حجت الاسلام و المسلمین آقای حاج شیخ علی ربانی خلخالی سلام عرض می نمایم.

غرض از مزاحمت بنا به امر حضرت عالی در مورد كرامات و معجزات حضرت اباالفضل العباس علیه السلام كه خواستید در جلد پنجم كتاب با محتوای «چهره ی درخشان قمر بنی هاشم اباالفضل العباس علیه السلام» به چاپ برسانید. با مدتی تأخیر و خلف وعده و شرمندگی موفق شدم چند كرامت را به محضر شما مروج دین مبین اسلام و خادم افتخاری حضرت عباس علیه السلام تقدیم نمایم، تا اگر صلاح دیدید در مجلد پنجم به چاپ برسانید و در آخر قصیده ای از شاعر و مداح اهل بیت علیهم السلام جانباز عزیز و گرامی آقای حاج علی اصغر سركاری آرانی را به محضر مقدس آقا اباالفضل علیه السلام تقدیم می كنم - ان شاء الله - مورد عنایت حضرت مهدی علیه السلام قرار گیرد از حضرت عالی هم تشكر می كنم.

رفسنجان، 26 / 3 / 1384 - با تقدیم احترام - علی اصغر هادوی مداح



[ صفحه 477]